1- هنگامی که یک مرد از واژه ی کُفرآمیز، دلهره آور، اعتراض برانگیز و کژفهمیده شده ی «فمینیست» برای هویت بخشیدن به آن چه که هست استفاده می کند، البته که باید پیه نیشها و تُرشرویی ها را به تن خود مالیده باشد؛ چه «مرد فمینیست» عبارتی بی مسماست. اگر مردی مقام خود را آن قدر «تنزل» دهد که از حقوق زنان دفاع کند، دیگر لیاقت بودن در جامعه ی مردان را ندارد و جامعه به دنبال آن می گردد تا نقصی در او بیابد و حکمِ به زیر کشیدن او را از مسند والای «مردی» صادر کند. در باور عموم استدلال اینگونه پی ریزی میشود که الف)فمینیسم به معنای زن سالاری است. ب)یک انسان خردمند هویتی علیه منافع خود برنمی گزیند. و نتیجه آن است که هیچ مرد خردمندی از واژه ی فمینیست برای هویت بخشی استفاده نمی کند چرا که فمینیست بودن برای یک مرد مانند شمشیر کشیدن علیه خود اوست. انسان عاقلی را نمی توان یافت که هویتی خودبرانداز را برگزیند. هویت فمینیستی برای یک مرد، هویتی خودبرانداز است. بی معنی است که یک «عضو حزب چپ» اعلام کند که سیاستهای حزب راست مطلوبِ من است. «مرد» بودن هم تراز عضو حزب چپ بودن است و برگزیدن هویت فمینیستی به مثابه ی دفاع از سیاستهای حزب دیگر. پس مردان خردمند، تا ریگی به کفش نداشته باشند و دسیسه هایی زیر نقاب فمینیستی خود پنهان نکرده باشند، عقلاً و اخلاقاً نمیتوانند از واژه ی فمینیست برای هویت بخشی استفاده کنند و با تقویب حزب «غیر خودی» تیشه به ریشه ی حزب «خود» بزنند.
2- اما با به زیر سؤال رفتن صغرای استدلال، کمیت کبرای آن نیز خواهد لنگید. فمینیسم به معنای زن سالاری نیست. حتی در رادیکالترین تعریفی که نظریه پردازان فمینیستی از فمینیسم ارائه می دهند رد پایی از زن سالاری نمی توان یافت. فمینیسم در وسیعترین معنای خود در صدد ارتقای موقعیت زنان به عنوان یک گروه در جامعه است. فمینیستها دلایل مختلفی در توضیح نابرابری ارائه می دهند و راهکارهای متنوعی برای جبران آن پیش می گیرند. آنان بر لزوم برخورداری زنان از حقوق و فرصتهای آموزشی و شغلی برابر با مردان تأکید می کنند (فمینیسم لیبرال)، پدرسالاری و سرمایه داری را عامل تبعیض علیه زنان می دانند و نابرابری در کار و دستمزد را با رویکردی طبقه محور و جنسیت محور تحلیل می کنند (فمینیسم سوسیالیستی)، در تحلیل چراییِ نابرابری به ناخودآگاه فردی و جمعی شکل گرفته توسط اسطوره و محیط و تربیت و بیولوژی اشاره می کنند و جامعه پذیریِ جنسیت زُدایی شده را به عنوان راهکار ارائه می دهند (فمینیسم روانکاوانه) و یا طبقه و نژاد و سرمایه داری را به کناری می نهند و با بررسی زنان به عنوان سوژه ی تحلیل، مردسالاری را ریشه ی تمامی نابرابری ها می اِنگارند (فمینیسم رادیکال). در هیچ کدام از این موارد، فمینیسم به معنی روی دیگر سکه ی مردسالاری نیست. فمینیسم نمی خواهد زنان را بالا بکشد تا در همه ی عرصه ها به «مردان» برسند چه اگر اینگونه بود زنان جای مردان را در روابط نابرابر بین دو جنس می گرفتند. فمینیسم حرکتی سیال و مداوم است؛ جنبشی پویا در همه ی ابعاد زیست اجتماعی ماست. فمینیسم در ذات خود رویکردی نقادانه دارد. فمینیسم نقد قوانین ناعادلانه است. نقد ساختار قدرت، نقد فرهنگ، ارزشها و سنتهای پدرسالارانه است؛ نقد زبان و واژگان است. فمینیسم نقدی بر همه ی مناسبات زندگیست.
3- یک مرد نیز می تواند فمینیست باشد. قرار دادن حزب چپ در برابر حزب راست، عقل در برابر احساس، عمومی در برابر خصوصی، سوژه در برابر اٌبژه، و مرد در برابر زن، ناشی از سنت نوپایی است که تفکر و اندیشیدن را توسط دستهای از زوجهای نامتقارن و نامساوی سامان می دهد. مردان فمینیست باید از این پیش فرض که شرطِ لازمِ فمینیست بودن برخورداری از کروموزوم ایکس-ایکس است، آشنایی زدایی کنند. همان گونه که دفاع از حقوق سیاهان مختص سیاهپوستان نبوده و نیست، و دفاع فارسها از حقوق ترکمنها رفتار آنان را بی اعتبار نمی کند، انسانهای دارای کروموزوم ایکس-وای (مردان) نیز می توانند از حقوق انسانهای دارای کروموزوم ایکس-ایکس (زنان) دفاع کنند. دفاع مردان از مطالبات زنان نه از موضعی قیم مآبانه و منت گذارانه است و نه حتی از موضعی حقوق بشری که زنان به حکم آنکه بَشَرَند کرامت ذاتی انسانی دارند و دفاع از حقوق آنان دفاعی اخلاقی و مقبول است. هیچ کدام از این دو رویکرد، بسنده نیست. مردان می بایست خود را «سوژه»ی دفاع از حقوق زنان قرار دهند. مردان باید به این باور برسند که مردسالاری نهادینه شده در طول تاریخ، نه تنها زنان که خود آنان، یعنی»مردان» را آسیب رسانده است. اگر مردان دریابند که برابری جنسیتی تضمین کننده ی شکوفایی بیشتر نوع بشر است و زیستنی انسانی تر را برای هر دو جنس تمهید می کند، احتمالاً انگیزه ی بیشتری برای قرار گرفتن در جُرگه ی برابری طلبان خواهند داشت.
4- در شرایط امروزِ ایران می توان گفت که آنچه که عموماً»مسألهی زنان» خوانده می شود و فمینیستهای ایرانی پیکانِ تلاش خود را به سیبلِ تغییر آن نشانه رفته اند، ضعف و نارسایی قوانین حقوقی است و بنابراین می توان فمینیسم ایرانی را در بیشتر موارد تفکر و کنشی مدافع حقوق برابر زنان و مردان در قانون تعریف کرد. اما مردان چه نفعی از تغییر قوانین ناعادلانه ی ایرانی می برند؟ و چه عوامل انگیزشی و ایجابی در همراهی مردان با و دفاع مردان از مطالبات زنان ایرانی مؤثر است؟ قوانین مدنی، در هم تنیده اند و ارزیابی یک قانون بدون در نظر گرفتن تأثیر آن بر قوانین دیگر و تأثیری که از دیگر قوانین گرفته است بخردانه نیست. مطابق با قوانین برگرفته از تفسیر سنتی از شرع، دی هی زن نصف مرد است و نسبت ارث زن به مرد، یک به دو است. همچنین طبق قانون زن باید به مرد تمکین کند (فرمانبُرداری داشته باشد) و در صورت تخطی زن، مرد حق دارد که او را به سبب ناشزگی از خود براند و یا به دادگاه شکایت بَرَد. حق تحصیل، اشتغال و خروج از کشورِ زن در دست مرد است. یک مرد اگر بخواهد میتواند همسرِ استاد دانشگاه خود را از رفتن به کنفرانسی در خارج از کشور منع کند. حق طلاق با مرد است. مرد، هرآن که اراده کند، با پشت سر گذاشتن چند مرحله ی قانونی، میتواند همسرش را طلاق دهد. در مقابل این قوانین، که بیشتر از آنکه به نفع مردان باشد به ضرر زنان است (و یک نظام مبتنی بر دوگانهی زن/مرد، نفع مردان را مساوی با ضرر زنان می داند) قوانین دیگری هستند که قانونگزار برای توجیه قوانین ذکر شده، در کنار دست یازیدن به تفاسیر سنتی از شرع، به آنها نیز استناد می کند. مطابق با قانون، ریاست خانواده از «خصایص» مرد است. ریاست مرد بر خانواده، او را مسئول برآورده کردن همه ی نیازهای متعارف و متناسب با وضعیت زن از قبیل مسکن، لباس، غذا، اساس منزل و هزینه های بهداشتی و درمانی زن می کند در صورتی که مرد از انجام آن سرباززند مطابق قانون زن می تواند علیه آن مرد به دادگاه شکایت کند. مطابق با قانون هرآن که زن مهریه اش را مطالبه کند مرد مکلف به پرداخت آن است و در صورت ناتوانی مرد در پرداخت مهریه زن حق دارد مهریه اش را اجرا بگذارد و همسرش را زندان بیاندازد. مسئولیتی که قانون بر دوش مرد گذاشته است تا نفقه ی همسر و فرزندانش را تقبل کند، باعث شده که حق اشتغال، حق تحصیل و حق خروج از کشورِ زن از او گرفته شده و به مرد سپرده شود. فرمانبُرداری زن از مرد در مقابل نفقه ای است که مرد می پردازد. در صورت سرباززدن مرد از پرداخت نفقه زن می تواند به فرمان مرد تمکین نکند. حق طلاق تنها در اختیار مردان است و زنان به خاطر جلوگیری از متارکه ی یک طرفه ی زندگی توسط مرد، گاه مهریه های بالا درخواست می کنند و شوهرانشان را به زندان می اندازند. این گونه است که روابط نابرابر در قانون به روابط نابرابر در زندگی خانوادگی دامن می زند. ناتوانی زن و مرد در ایفای نقشهای از پیش نوشته شده در قانون، باعث بروز افسردگی و اختلالات روحی و روانی در آنها می شود. چه بسیار مردانی که به سبب عدم توانایی در ایفای نقشی که «قانون» و البته فرهنگ و سنت دیرپای مردسالاری برای آنان تعیین کردهاست دچار سرخوردگی شدهاند و چه بسیار زنانی که «مردانگی» شوهرانشان آنان را از حضور در عرصه ی عمومی بازداشته است. وظایف خانه و بیرون از خانه، خانه داری و نان آوری، می بایست به طور مساوی بین مرد و زن تقسیم شود و و مرد و زن، فعالانه و طی گفتگو و تفاهم و احترام به تواناییهای یکدیگر، در برگزیدن نقشهایشان مشارکت داشته باشند.
5- قانون سربازی اجباری برای مردان نیز برخاسته از نگرشی است که مردان را قوی، جنگجو، مسئول و «سالار» می خواهد. یک فمینیست، به خاطر آنکه با روابط نابرابر مخالف است، با هر نهادی که «سالار» تربیت کند نیز مخالف است. یک فمینیست با خشونت در همهی اشکال آن مخالف است. جنگ بدترین نوع خشونت است. اجبار فرد به کاری که خود آن را نمی پسندد نیز نوعی خشونت است. فمینیسم پیوند عمیقی با جنبشهای صلح طلبانه و حتی جنبشهای حامی محیط زیست دارد. مخالفت فمینیستها با خدمت نظام وظیفه ی اجباری مخالفت با «سالارپروری»، «خشونت طلبی» و «جنگ افروزی» است. مردانِ تربیت شده در نظام مردسالار، با گلایه از خدمت نظام وظیفه ی اجباری که خود محصول نظام مردسالار است، با «سالار پروری» نظام مردسالار مخالفت می کنند.
6- نظام مردسالار، کارکردهایی که خود می خواهد را از دو جنس مطالبه می کند. فمینیستها با کلیشه سازی دم به دمِ نظام مردسالار مخالفت می کنند. مردان لزوماً آدمهایی «منطقی» و «با فهم تر» و «با اطلاعات تر»ی که می توانند «کارهای مهم» را انجام دهند و «روزنامه» می خوانند و از «سیاست» سر در می آورند نیستند. مردها لزوماً آدمهایی نیستند که «همه چیز» را می دانند. یک مرد لزوماً انسان «با استقامتی» نیست که همه به شانه ی او تکیه کنند و او تحمل کند. یک مرد باید بتواند عمیق ترین احساساتش را با آدم ها در میان بگذارد. کلیشه سازی نظام مردسالار است که مردان را از گفتن «دوستت دارم» به دیگران باز می دارد. هیچ مردی از لحظه ی تولد خشن به دنیا نمی آید. طی فرآیند جامعه پذیری است که خشونت در مردان نهادینه می شود. نظام مردسالار با بهره گرفتن از رسانه ها، نظام تربیتی و آموزشی و تقویت سنتها و هنجارها و ارزشهای پدرسالار، مؤلفه های «سالار» بودن را در مردان تقویت و تشویق می کند.
7- «مردسالاریِ» رخنه کرده در قانون و زبان و فرهنگ و سنت، هدفی جز تأمین «سالاریِ مرد» نداشته است اما بعد از گذر قرنها، «مردسالاران» به سبب ایفای همیشگی نقش «سالار»، از ایفای نقشهای انسانی دیگر محروم مانده اند؛ بعضی از جنبه های منفی شخصیتی در آنان رشد یافته و بعضی جنبه های مثبت امکان بالیدن نیافته اند. مردان، باید خود علیه مردسالاری به پا خیزند چرا که مردان نیز در کنار زنان قربانیان نظام مردسالارند.
به نقل از سایت کمیسیون زنان دفتر تحکیم وحدت
علی عبدی
مارس 26, 2008 در 8:00 ق.ظ. |
وقت بهار است خيز تا به تماشا رويم
سلام
فرا رسيدن سال نو و بهار طبيعت را از طرف خودم و دوستان انجمن ”ما با هم برابريم” تبريك ميگويم. با آرزوي سالي موفقيت آميزوشادماني براي شما و همه دوستاني كه در مسير آزادي و برابري تلاش مي كنند.
به اميد روزي كه همه اقشار مردم در مهر و دوستي بطور يكسان نوروز را جشن بگيرند و غنچه لبخند بر لبهاي همه كودكان اين آب و خاك بشكفد.
البته كه اين روز باتلاش خود ما و بدست خودمان محقق ميشود.
شاد و پيروز باشيد.
مارس 28, 2008 در 4:36 ب.ظ. |
اولین مقاله سال بسیار عالی بود. به خصوص جمله آخرش:
«مردان، باید خود علیه مردسالاری به پا خیزند چرا که مردان نیز در کنار زنان قربانیان نظام مردسالارند.»